سعید حجاریان
با ظهور مکتب تفکیک در خراسان، ما با جریانی ضدفلسفی روبهرو شدیم که مرحوم محمود حلبی هم از اعضای آن بود. حاج محمود حلبی و اطرافیانش تلاش بسیار کردند تا سازمانی به وجود آورند و با بهائیت و مبلغان آن مبارزه کنند. پس از 28 مرداد 1332 و شکلگیری انجمن حجتیه، برای دو سال، شاه با انجمن و محمود حلبی و اطرافیانش کنار میآمد و حتی به آقای فلسفی نیز این امکان داده شد تا در رادیو به تبلیغ علیه بهائیت بپردازد. اما در پی تخریب حضیرهالقدس توسط نیروهای انجمنی در سال1334، شاه از برخورد خشن انجمنیها با بهائیت جلوگیری کرد و از همین روی بود که آنها به اجبار، سمت و سوی فرهنگی به فعالیتهای خود دادند و بیشتر به سراغ تاثیرگذاری در مدارس و نفوذ در آموزش و پرورش رفتند و برای خود در آنجا پایگاه درست کردند و به مرور زمان گسترش نیز یافتند.
به مرور زمان اما آنها چون با بهائیت مبارزه میکردند، از خلق و خوی آنان، متاثر نیز شدند. بهاییها مدعی بودند که جریانی غیرسیاسیاند و انجمن هم به تبع آنها خود را غیرسیاسی اعلام میکرد. بنابراین، چنین نبود که انجمن قائل به جدایی دین از سیاست باشد. آنها قصد جلوگیری از مواجهه خود با ساواک را داشتند و از همین روی از سیاست فاصله گرفته بودند. سخنشان نیز این بود که شاه شیعه را بهائیان نباید دوره کنند.
نقد «ایقان» میکردند و به جلسههای بهائیت میرفتند و با مبلغین بهائیت به مناظره میپرداختند. این روند ادامه پیدا کرد تا جنبش چریکی در ایران شکل گرفت. جنبش چریکی، خود یک موعودگرایی سکولارشده و ایدئولوژیزده بود. بسیاری از چریکهای فدایی و چریکهای مسلمان، سابقه انجمنی داشتند؛ منتها، موعودگرایی انجمن حجتیه را صورتی ایدئولوژیک بخشیدند و اعتقادشان چنان بود که مشکل اصلی نه بهائیت که امپریالیسم است.
چریکها، خصوصا مسلمانان آنها، نگاهی «تمهیدی» داشتند و معتقد به مهیا کردن خود برای ظهور بودند؛ ظهور انقلاب، ظهور یوتوپیا و جامعه بیطبقه توحیدی. نه انجمنیها و نه چریکها، هیچ یک بنیادگرا و سلفی نبودند و یوتوپیای آنها، آینده بود.
اما در کنار نیروهای انجمنی و چریکها گروههایی بودند که من آنها را «مادون انجمن» مینامم. انجمن حجتیه، جریانی مدرن بود و اعضایش عمدتا تحصیلکرده و خوشبرخورد و بیشتر متعلق به طبقه متوسط بودند. جنبش چریکی در ایران نیز چنین خصوصیتی داشت. جریان «مادون انجمن» اما برآمده از طبقات سنتی و خرده بورژوا بود و ویژگیهایآن را چنین صورتبندی میتوان کرد:
اول: نگاه آنها سلفی بود؛ یعنی یوتوپیای آنها در گذشته بود و به دنبال احیای سنت سلف صالح و توراث شیعی بودند.
دوم: آنها برخلاف گروههایی مثل انجمن حجتیه که عموما تکاملگرا بودهاند، بویی از مفهوم تکامل نبردهاند و ایدههای اسپنسر و گیزو و داروین گویی تاثیری بر آنها نگذاشته است.
سوم: به اشتباه آنها را اصولگرا مینامند، چرا که آنها در روش عمدتا بنیادگرا هستند و اصولگرا (principalist) به جریانی اطلاق میشود که معتقد به پرنسیپ و اصولی خاص در عمل باشد.
چهارم: انجمن حجتیهایها جبریمسلک بودند و بنابراین میگفتند که منجی باید در انتهای پروسه تکامل بیابد. در برابر آنها، جنبش چریکی، منجیگرایی را نه یک پروسه که یک پروژه میدانست. انجمنیها مثل مارکس بودند و چریکها مثل لنین و مائو و کاسترو. گروههای مادون انجمن اما اصلا به چنین بحثهایی نمیرسند و این حرفها و تفاوتها را نمیفهمند.
ردپای جریان «مادون انجمن» را در فداییان اسلام و موتلفه میتوان سراغ گرفت. اخیرا اما گرایشی از این جریان پیدا شده است که از قضا به شدت ارادهگراست. امام صادق(ع) میفرماید که: «قد کذب الوقاتون» (هر کسی که بگوید امام زمان میآید، دروغگوست و نباید برای ظهور امام زمان، وقت تعیین کرد.) اینها به همین مفهوم «وقات» هستند و به عنوان مثال میگویند که دو سال دیگر آقا میآید. نمیدانم که این گروههای مادون انجمنی چگونه جهش پیدا کردند و به یکباره «وقات» شدند و برخلاف گذشته محافظهکارشان، اکنون رادیکال و ارادهگرا از کار درآمدهاند.
در زمان ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، 10 تا 20 فرقه منجیگرا در ایران پیدا شدند که نهایتا نیز دستگیر و سرکوب شدند. در اصفهان، تنوری بود که گویی معجزه میکرد و در سلماس نیز اسبی پیدا شده بود که اعجاز داشت و در مشهد نیز گروهی با عنوان «جامعه الصادق» بودند که دستگیر شدند. نهایتا نیز یک گروه منجیگرا به ترور علی رازینی اقدام کردند که مورد شناسایی و بازداشت قرار گرفتند.
اما در دو سال اخیر، تعداد این گروهها و اجسام و افراد معجزهگر فزونی یافته است و تقریبا هفتهای نیست که فرقهای منجیگرا پیدا نشود. این اتفاق چه بسا مولود ظهور و رشد جریان «وقات» و «مادون انجمنی» در ایران است. در آسیبشناسی این ماجرا نگاهی میتوان انداخت به زمانه «رکود بزرگ» در آمریکا.
وقتی جامعهای تحمل سختیها و گرفتاریهای روزافزون را نداشته باشد، به نوعی پروژکتور میکند در عالم فیکشن و به زندگی تخدیری و فرافکنی و رویاپروری روی میآورد. «فیکشن» و رویاپروری هم به هر حال نوعی یوتوپیا میسازند. با این تفاوت که راه فرار از وضع موجود را مهیا میکند و نه راه نقد وضع موجود. عملکردی شبیه افیون و تخدیر و تریاک دارد. جامعه، خودش را با یوتوپیای منجیگرایانه تخدیر میکند. در چنین موقعیتی وقتی دورنمای پیش روی روشن نباشد، افراد برای فرار از وضع موجود، به دنبال یک سلطنت شکوهمند هزاره مسیحی میروند و به دنبال معجزه در هزاره سوم میگردند.