عبدالکریم سروش
معاشران گره از زلف یار باز کنید
دمی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
برو نمرده به فتوای من نماز کنید...
آنچه روشنفکری دینی نیست
روشنفکری دینی طریقت روشنفکران دیندار است. مدرسه ای فکری است که هم از تجربه بشری بهره می جوید هم از تجربه نبوی. و هیچکدام را در پای دیگری قربانی نمی کند و معتقد است که وحی کهن در دوران مدرن, همچنان چیزهای فراوان برای گفتن و آموختن دارد و انبان افادتش تهی نشده است. روشنفکری دینی را به فرقه یی مذهبی یا حزبی سیاسی فروکاستن جفاست گرچه استعداد آن را دارد که در دو عرصه سیاست و دیانت دگرگونی های عظیم بیافریند.
روشنفکران دیندار, روشنفکرند چون به عقل مستقل از وحی باور دارند و از آن تغذیه می کنند و چراغ خرد در دست برای یافتن حقیقت و سوختن ظلمت روان اند. و دینداراند چون ایمان محققانه شان نه بر تقلید بنا شده است نه بر تعبد نه بر ارث نه بر جبر، نه بر هوس نه بر عادت، نه بر ترس و نه بر طمع. بل از دل سنجشی عقلانی یا تجربه یی روحانی برآمده است و مستمرا تطهیر و تکمیل می شود. روشنفکری دینی یک هویت سیال است چرا که خردورزی و حقیقت جویی و خرافه سوزی جز با سیلان همراه نیست. روحانی ندارد چرا که هر کس در آن مدرسه،
روحانی خویشتن است. خانقاهی است به شیخ که شیخانی بی خانقاه در آن ساکن اند.
مقولاتی چون ارتداد، بدعت، کافر، مومن... در آن راه ندارد چرا که این مقولات تابع قدرت سیاسی و دینی موجود است. متعلق به هویت جمعی دینداران معیشت اندیش است که دینداریشان جبری، علتی، ارثی، معیشتی، هویتی، تعبدی و تقلیدی است. مدرسه روشنفکری دینی که هر روز در آن صد طوفان نوح و طغیان روح رخ می دهد و گردشگاه گردش های عنیف فکری است کجا میتواند به نام کفر و بدعت راه سیلان را بر خود ببندد و از ویرانی بهراسد؟
من چه غم دارم که ویرانی بود؟
زیر ویرانی گنچ سلطانی بود
روشنفکری دینی اما به معنویتی آزاد از دین هم باور و التزام ندارد. مناسک همواره قشر محافظ معنا بوده اند، و چه بهتر که این مناسک محافظ را از آموزگاران تجارب اشراقی و از طائران گلشن قدس یعنی پیامبران بگیریم که مجرب ترین شهسواران عرصه سلوک و فاتحان آفاق تجرداند. روشنفکران دیندار، دیندارند نه دین ساز، و تجربه اندوزی و دانش آموزی شان در مدرسه وحی نه از سر مصلحت که از روی ارادت و حقیقت است. شخصیت عظیم وعزیز رسول اکرم، تمام آن نعمتی است که خداوند به مسلمانان عطا کرده است و از تجربه و تعلیم این عظیم عزیز باید به تمام و کمال استفاده کرد.
روا بود همه خوبان آفرینش را
که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند
قمر مقابله با روی او نیارد کرد
وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند
روشنفکری دینی به حکم آنکه معرفت اندیش و تجربت اندیش است، ایدئولوژی هم نیست یعنی ایدئولوژی گزینشگر و حرکتاندیش و اسلحهتراش.
ایدئولوژی ها که به جنبش و خیزش و مبارزه و گلاویز شدن با دشمن موجود، می اندیشند با حقیقت کم مهرند و آوردگاهی تنگ دارند و با شکست دشمن، خود نیز می شکنند و فرو می افتند. وسلاح هایی که با تصفیه واستخراج گزینشی، تراش موقت یافته اند از تناسب می افتند و پاک بی اثر می شوند.
امام حسین(ع) و شهادتش که استثنائی در سلسله امامت بود، در دستان گزینشگر شریعتی بدل به قاعده می شود و بوعلی سینا که فخر فرهنگ ایران بود در پای ابوذر تحقیر می شود تا سلاح ایدئولوژیک لازم برای فروکوفتن سلطنت فراهم آید و اسلام انقلابی بر سکولاریزم سلطنتی پیروز گردد. همراه شدن نیتی صواب با روشی ناصواب کمترین عیبش این است که ناماندگار است.
روشنفکری دینی اهل نودوزی فقه با حیله های موقت شرعی هم نیست. امروزه فقیهانی لقب روشنفکر و نوآور گرفته اند که فی المثل با توسل به غیبت امام غائب، یا پرهیز از وهن اسلام می کوشند تا حکم سنگسار و درآورد چشم و امثال آنها را لغو کنند. با حفظ احترام فقیهان اینها هرچه باشد نه روشنفکری است نه نوآوری چرا که زاده اجتهاد در اصول نیست. روشنفکری دینی قائل به اجتهاد در اصول است یعنی اجتهاد در کلام، در اخلاق، و نوفهمی نبوت و وحی و معاد و خدا...
با درکی تازه از انسان و معرفت و تاریخ و جامعه است که می توان حکم مرتد و مبدع تجدیدنظر کرد وگرنه همه چیز را به قرار سابق نهادن و صرفا به خاطر ملامت ملامتگرانَ، حکم فقهی را موقتا تعلیق کردن، نه جهدی می خواهد نه اجتهادی. یک مصلحت اندیش ساده و گذار است.
مطهری متکلم هم وقتی به قصه خاتمیت می رسد گمان می برد تنها چالشی که دنیای مدرن به اسلام خاتم دارد، چالش فقهی و حقوقی است ولذا می کوشد تا گرد واپس ماندگی را از دامن فقه بیفشاند و با یادآوری قواعدی چون "لاحرج" و "لاضرر" توانایی فقه را در حل مشکلات زندگی نوین به نمایش بگذارد. گویی این نکته پاک از ذهن توانای مطهری گریخته است که فقه بر پای خود هیچگاه نایستاده و نمی ایستد و به تنهایی توان تقویت خود یا توان دفاع از خود را ندارد و اگر از علم کلام و اخلاق و... مشروب نشود از آتش تشنگی خواهد سوخت. اگر باید در فقه نواوری شود باید خدای فقیهان، پیامبر فقیهان و... نیز نو شود. و این درست همان چیزی است که روشنفکری دینی خواستار آن است و در ذهن متکلمی معتزلی چون مطهری هم آن را نمی یابد.
مدرسه روشنفکری دینی سنتی و سنت گرا هم نیست گرچه سنت دینی را ارج می نهد و علم به آن را رکن رکین روشنفکری می داند و علم و عمل روشنفکران سکولار را هم به همین دلیل مبتلا به کاستی و سستی می یابد.
با این همه نه رستاخیز سنت را ممکن می بیند نه احیاء دوباره سنت را حلال مشکلات امروزین می شمارد. جهان امروز همانقدر حق بودن و زیستن دارد که جهان دیروز. و سخنی بی بنیان تر و بی برهان تر از آن نیست که قائل به برتری سنت بر مدرنیته یا مدرنیته بر سنت شویم. "تلک امه قد خلت، لها ما کسبت و لکم ما کسبتم."
روشنفکری دینی به درستی بر آن است که درک دینی گذشتگان همانقدر تحت تاثیر زمانه و متوازن با فرض های عصری شان بوده است که درک دینی امروزیان. و بر این باور است که هم رجال و نحن رجال. و آیا گذشته را فقط به دلیل قدمت، قداست نهادن، محض بی خردی و تیره رایی نیست؟
نه مدرنیته، استانه بهشت است نه سنت بهشتی در آستین داشت و آن شیطانی که پدر ما آدم را از بهشت بیرون افکند امروز هم به جد در فریبکاری است.
در نظر روشنفکری دینی، مهمترین خدمتی که دین می کند به اخلاق است نه به سیاست نه به تجارت نه به معرفت. انتظار اخلاقی از دین باید داشت و آن را نقد اخلاقی باید کرد. فقه را هم از نقد اخلاقی نباید مصون نهاد که امروز و سخت مستمند و نیازمند آن است.
و همین نقد اخلاقی است که فقه را هم تواناتر و هم پیراسته تر خواهد کرد و گره مشکلات آن را نه با توسل به عصر غیبت بل با توسل به اصل حق و عدالت خواهد گشود.
روشنفکری دینی به حکم روشنفکری واجد عنصر اعتراض و انتقاد نیز هست هم انتقاد به نظم سیای جهان هم اعتراض به نظم سیاسی ایران. علی الخصوص که نظام امروز ایران، مؤسس بر اساس دینی است و صوره و ماده شرعی و سنتی است، وای بسا که صورت و ماده اش مورد پسند روشنفکران دینی نیفتد. از این رو روشنفکران دینی در این نظام نه قدر می بینند و نه بر صدر می نشینند. نه طالع مسعود منقادان سیاسی را دارند نه اختر میمون مومنان سنتی را. نه کلامشان که وجودشان عین معصیت است. اما با حاکمان باید گفت اگر روزی عارفان مسلمان توانستند با طرافت عرفان عبوسی فقه را از چهره فرهنگ اسلامی بزدایند و به آن موزونیت و دلربایی جاودانه ببخشند و از مبتلا شدن به آفت یهودیت ان را برهانند، امروزه هم فقط روشنفکران دیندار، با قرائتی تازه از دین می تواننند سرایی و فضایی درخور برای ایمان بسازند و در این زمانه که سبب دانی موجب حیرت زدایی شده است، عقلانیتی سبب دان و حیرت آشنا را تأسیس کنند.
"قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی."
چنانکه دیده می شود روشنفکری دینی پیشینه ای و پیشانیی بلند دارد. از اعتزالیان گرفته که به عقل مستقل از وحی آبر و هویت دادند تا صدرالدین شیرازی که توانست تجربه عرفانی و تفکر برهانی و تعالیم وحیانی را در کنار هم بنشاند و گمان باطل ناسازگاری تدین و تفکر را رسوا سازد. آنان فرزند زمانه خود بودند و اینان هم اسیر دام و دانه خویش
روشنفکران دیندار باید خود و طریقت خود را نیک بشناسند و حرمت بنهند و از لوم لائمان و طعن طاعنان نهراسند. چه ننگی دارد دلبستگی به پیامبران و پیروی از حکیمان و همنشینی با عارفان و همنوایی با مجاهدان؟
آسیبی و آفتی که روشنفکری دینی را تهدید می کند یکی جدی نگرفتن خویش و دیگری پوشیدن جامه های ناباندام است. این طریقه، نه ایدئولوژیک است نه فقهی، نه سنتی نه فرقه مذهبی و نه حزب سیاسی بلکه جراغ مصطفوی است با شرار معتزلی!
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی